۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه
17- بگــــــا... 2
ميرم قلهک آزمايشم رو ميدم و ميام بيرون. اينم کلي معطلي داره. دو هفته بعد جوابش مياد. تا اون موقع بايد دعا کنم. هوا صافه، کوهها خودشونو نشون ميدن. کاش زودتر اومده بودم بيرون... شريعتي رو ميرم بالا. آروم و سنگين راه ميرم، مثل وقتايي که از کوه بالا ميرم. از جلوي بهاران رد ميشم و حتا نگاشم نميکنم، ازش خيلي خاطره ي خوب دارم، حيفه اين وقت مرده رو صرف اونجا کنم. کاش تنها نبودم... دوستامو ليست ميکنم تو ذهنم. حتا اونايي که الان ديگه خيلي دورن. معمولن خيلي زودتر بايد باهاشون هماهنگ کرد، منم داغونتر از اونم که روم بشه به کسي زنگ بزنم. کاش ميشد يکيو شانسي ميديدم... راه ميرم و راه ميرم، سيگار ميکشم و موسيقي گوش ميدم. انگار بهتره به همون چارديواري پناه ببرم... باقيمونده املت رو با چيپس ميزنم تو رگ. بهتر ميشم... شايد بشينم "آيز وايد شات" ببينم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر