۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

32- درباره ي جدايي اصغر

بلخره موفق شدم فيلم جدايي رو واسه بار دوم ببينم. غير از فيلم تونستم تماشاچيا رو هم يه نگاهي بندازم. واسم جالب بود، تمام کسايي که اطرافم بودند بار اولشون بود که فيلمو ميديدند. از قضاوتا و رفلکساي شتابزده شون معلوم بود. شايد بعد از گذشتن 5-6 تا سه شنبه، فرصتي پيش اومده بود تا ببينند که اين فيلمه چيه جريانش. از روزي که واسه اولين بار فيلمو ديدم، مهمترين بحثي که سر فيلم داشتم اين بود که آيا نشون ندادن صحنه ي تصادف ارزش کار رو پايين آورده يا نه. يه تئوري داشتم که تو سالن تقويت شد. مشکل کارگردان به نظر من مخاطب ايرانيش بوده. تو ايران چند نفر ممکنه يه فيلم بي کشش رو تا آخر تحمل بکنند؟ عدد ميدم اصلن! بيست هزار نفر! بقيه ي تماشاچيا حوصله ي تعقيب کردن يه داستان عميق و بدون غافلگيري رو ندارند و شايد نصف زمان فيلم رو با اسمس، پفک و بغل دستيشون از دست بدند و وقت بيرون اومدن از سالن هم چيزي نفهميده باشند. قسمت عمده ي بيننده هاي اين فيلم همونايي هستند که اخراجيها رو پرفروشترين فيلم ايراني کردند. با اين مخاطب ميشه طوري رفتار کرد که در طول فيلم به عمل "فيلم تماشا کردن"ش آگاهي داشته باشه؟ يا يه سطح پايينتر، به عنوان ناظر بيروني وارد فيلمش کرد؟ به اين مخاطب انگار بايد کمي باج داد. شايد ايران الان ما، مکان و زمان مناسبي واسه شعار ايده آليستي "کون لق مخاطب" نباشه. در نتيجه، اضافه شدن اين معما به روايت، تماشاچي کونگشاد و بيحوصله ي ايراني رو درگير قصه کرده تا به بهانه ي کشف حقيقت کمي خودش رو به شخصيتها نزديکتر حس بکنه. عيبي نداره بذار فيلنامه از بعضي مخاطباي فوق روشنفکر نمره ي بيست نگيره. ولي حالا که فرهادي حرفي به اين مهمي داره و فرصت حرف زدن پيدا کرده، حيف نيست بلندتر داد نزنه و آدماي بيشتري رو تکون نده؟ آدم دوس داره وسط فيلم بلند شه و سر يه عده داد بزنه که چند دقيقه خفقون بگيريد و بيخيال  باز کردن قوطي نوشيدني و دست بردن تو پاکت چيپس بشيد و خودتونو تو موقعيتايي بذاريد که هيچ هم بعيد و تخيلي نيست. ولي خود فيلم از روي پرده مردمو ميخکوب ميکنه. به تماشاچي نشون ميده که چطور مردمش طبقه طبقه شدند و دارند همديگه رو آزار ميدند. که چطور حق با همه هست و با هيچکس نيست. که "قانون که اينجور حرفا سرش نميشه".

حرف آخر اينکه، بار اول روز سه شنبه سانس 2 بعدازظهر سينما فلسطين رفته بودم، اينبار سه شنبه 7:30 عصر استقلال. اينبار وقتي پاي مذهب راضيه مي اومد وسط، مردم کمتر ميخنديدند. قيافه ي بدبخت و محروم دختر بچه که خيره نگاه ميکرد، مردمو بيشتر خندوند. عوضش تو صحنه ي خودزني حجت خنده ها زودتر تبديل به سکوت شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر