۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

24- Life of death becoming clearer

اين روزا بهتر زندگي ميکنم. بهتر زندگي ميکنم که يعني صبحها زود پا ميشم، کلاسهامو دودر نميکنم، تمرينها و پروژه هاي احمقانه رو هم. بيشتر غذا ميخورم و کمي وزنم اضافه شده. ولي مرگ رو خيلي خوب دارم لمس ميکنم اين روزها. احساس ميکنم فاصله ش روز به روز باهام کمتر ميشه. ميترسم فرصت خيلي کم باشه......
اولش يه نقطه بود. يه نقطه که نه، اندازه ي يه نخود مثلن، وسطاي سينه م، اون تو. هم درد داشت و هم ميسوخت. آخ از اين "حرف"... همين بود که هميشه حرف و حرافي دشمن خوني م بود... حرفهاي تلخ و بيرحم يه راست رفتن همونجا. کم کم آتيشي که ميسوخت درد رو تو خودش گم کرد. سينه م داغ ميشد و هربار وسعت داغي بيشتر. تنها مرهمي که پيدا کردم بيخيالي بود. وجودشو انکار ميکنم......
الان من تشکيل شده م از مغز، دهن، معده و کمي دم و دستگاه جنسي. انگار حوالي سينه م هيچ چيزي نيست. حتا همين الان هم که دارم راجع بهش حرف ميزنم، خون لخته شده ي لاي رد زخمها داره بخار ميکنه... مثل مرده اي که هنوز تنش گرمه

۲ نظر:

  1. سلام عزیزم
    چند وقتی بود بیخبر بودم ازت، تو هم سر نزدی بهم!
    حالت چطوره؟ با این پست مبهمت یه جورایی نگرانت شدم!
    میدونی ما همیشه بیشترین ضربه رو به خودمون میزنیم، گاهی فکر میکنم اگه واقعادنیای دیگه ای وجود داشته باشه من واقعا پیش روی جسمم یه گناهکار کاملم ولی پیش دیگران شاید تبرئه شم!!!! همه غصه ها رو میریزیم تو وجودمون و حتی بارها آرزوی مرگ میکنیم!
    دلم میخواد درین مورد بیشتر باهات حرف بزنم، سر فرصت اگه تو مایلی!!!

    پاسخحذف
  2. سلام. من بلاگتو از گودر میخونم. کامنت تو هم مثل نوشته ی من مبهمه!از صحبت کردن استقبال میکنم در همه حال...

    پاسخحذف