مقدار متعادلي از عرق و گرس ناب و سيگار زده بوديم به بدن و جمع دوستان نسبتن جمع بود و حالمون نسبتن خوش. صحبت فيلم شد و تعريف رسيد به "ترين اسپاتينگ". يهو با شوق رو کردن يه نکته ي جديد، برگشتم گفتم: "اصلن ميدونين ترين اسپاتينگ يعني چي؟" گفت: "ميدونم يعني چي...؟؟؟ ميخواي نشونت بدم يعني چي...؟؟؟" آستينشو بالا زد تا شونه... جوابش عين پتک خورد تو سرم... دستمو با نوازش کشيدم رو رد زخماش و تقريبن نگاه نکردم... سرم از فشار اشک حبس شده پشت پلکها داشت ميترکيد و انگار زمين منو بلعيده بود... شب به نيمه رسيده بود و ميگفت: "آلبوم آخر آرکايو رو ميتوني بهم برسوني؟... يه دو ساعت وقت داري بهم ايتبز ياد بدي؟... اين دانشگاه لعنتي اگه تموم ميشد..." و من فقط ميتونستم پکهاي عميقتري به سيگارم بزنم...
۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
واقعا میدونس؟ من فکر میکردم فقط خودم میدونم!
پاسخحذف